دریادریا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

دریا عشق مامان و بابا

اولين ضربان قلب عشق مامان

۸۹/۸/۱۰  ۹صبح بابايي رفت بيمارستان شهريار واسه سونوگرافي وقت گرفت . ساعت ۱۲.۵ ظهر باهم رفتيم .چيزي كه توي مانيتور ديدم واسم باور كردني نبود ! يه قلب خيلي كوچولو در حال تپيدن بود با سرعت ۱۵۶ بار در دقيقه . بابايي هم اومد قلب كوچولوتو ديد . توي جواب سونوگرافي نوشته بود يك جنين زنده با قلب واضح ديده مي شود . دخترم قدت فقط ۱۸ ميلي متر بود !عمرت هم ۸ هفته و ۱۲ روز بود ! از خوشحالي نمي دونستم چيكار كنم ؟! خدارو هزار بار شكر كردم بعدش به خاله ات زنگ زدم و گفتم كه قلبتو ديدم. اونم خوشحال شد . عصر نتيجه رو برديم پيش دكترت . دخملم به دنياي زنده ها خوش اومدي . من عاشقونه دوستت دارم .
2 فروردين 1390

اولين سونوگرافي

عصر 22/7/89 رفتم سونوگرافي آذربايجان . خيلي استرس داشتم همش از خانوم دكتر سوال ميكردم كه اونم با حوصله جواب ميداد . گفت همه چيز طبيعيه . دخملم اونقدر كوچيك بودي كه فقط يه نقطه به شكل ساك حاملگي ديده ميشدي . از اينكه همه چيز خوب و طبيعي بود خيلي خوشحال و راحت بودم . همه دردام يادم رفت .
2 فروردين 1390

پنج ماه اول بارداري من

  سلام دخملم ... الهي مامان فداي وول خوردنات بشه . وقتي تو دلم وول مي خوري انگار هيچ چيزي لذت بخش تر از تكوناي تو وجود نداره . ماماني رو بدجور عاشق خودت كردي. دخترم برات از پنج ماه اول حاملگيم بگم ، از همون روزي كه فهميدم تو دلم تورو دارم سرما خوردگي داشتم تا پنج ماه تموم! باور كردني نبود پنج ماه سرفه ، پنج ماه دماغ گرفتگي ، پنج ماه درد بدن ! سه ماه اول كه همش خسته بودم و بي حال. صبح كه از خواب بيدار مي شدم انگار كتكم زده بودن ، ناي هيچ كاري رو نداشتم حتي گاهي وقتا دلم ميخواست فقط گريه كنم ، خوشبختانه حالت ويار رو نداشتم و اين شانس بزرگي واسم بود . بالاخره مجبور شدم به علت سرماخوردگي طولاني تو پنج ماهگي ۶ تا آنتي بيوتي...
2 فروردين 1390

مامان شدن من

  سلام از امروز نوشتن تو اين وبلاگ رو شروع مي كنم . تو اين وبلاگ فقط در مورد كوچولويي مي نويسم كه مثل يك معجزه تو دلم خونه كرده . از اينكه خداي مهربون اين معجزه رو بوجود آورده ازش بي نهايت سپاسگزارم. دقيقا ۱۱/۷/۸۹ بود كه با بي بي چك متوجه شدم حامله هستم . هم خوشحال بودم هم هيجان همراه با ترس داشتم واسم باورنكردني بود فقط شبيه يك معجزه بود . يك آدم درون من در حال تشكيل بود  تصميم گرفتيم فعلا به كسي چيزي نگيم تا بعد ...  
16 اسفند 1389