دریادریا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

دریا عشق مامان و بابا

بدون عنوان

دریای من سه روزه تب کرده . خیلی بی حوصله و بی حال شده خدایا زوده زود خوبش کن ...
20 دی 1390

هفت ماهگیه دریا و تولد من

عزیز دلم هفت ماهگیت مبارک ، هفت ماه مثل برق و باد گذشت هفت ماه شیرین ، هفت ماه زیبا با تو دخملم. مامانی عاشقته . مامانی نفسش به نفست بنده ... عزیزم امسال اولین تولدمه که تو بغل مامانی هستی وقتی کیکمو میبریدم یک عالمه آرزوهای خوب برات کردم ... دریای مامان تازگیا خیلی شیطون شدی خوب بلدی با خنده های شیرینت همه رو عاشق خودت کنی . هرجا میریم اونقدر خونگرمی که با هیچ کس غریبی نمیکنی تو بغل همه میری به همه می خندی با همه بازی میکنی همه هم عاشقت میشن ... عزیزم به زودی میام از شیرین کاریات می نویسم ... دریای هفت ماهه:       ...
15 دی 1390

اولین زمستان با دریا

دخمل مامان هوا بدجور سرد شده آخه زمستون اومده مامانی این روزا دیگه پیاده نمی برمت بیرون فقط با ماشین میریم فقط به خاطر تو دختر نازم تا خدایی نکرده یه وقت سرما نخوری ... دخمل مامان یک هفته دیگه هفت ماهش تموم میشه ماشاالله دختر بزرگی شدی کم کم باید مامانی رو کمتر اذیت کنی کمتر گریه کنی جیغ نزنی خوب غذا بخوری دریای مامان تازگیا خوب بلدی دل همه رو ببری خوب بلدی با شیطونیات با ختده های خوشگلت مامان جون و باباجون و خاله جون رو عاشق خودت کنی تو عشق همه مایی   دریای من تو چله زمستون : ...
5 دی 1390

دل نوشته های رویا برای دریا

گاهی اونقدر خسته میشم که همش میگم کاش زودتر دریا بزرگ بشه ، کاش زود 10ماهش بشه ، کاش زود یک سالش بشه، کاش زود 2 سالش بشه و ... بعضی وقتا خستگی نمی ذاره تورو با همه وجودم زندگی کنم... چقدر دوست دارم هرگز خسته نشم و یه نیروی تموم نشدنی داشته باشم و همه لحظاتم رو ثبت کنم ، تموم این روزهای شیرین رو با انرژی بگذرونم . شبها مو با تماشای تو به صبح برسونم .آخه من عاشق تماشا کردنتم ، عاشق خنده هاتم عاشق صدای نفسهاتم ، تو جزیی از وجودم نیستی تو همه وجودمی دخترم تو بهترین زیباترین و ارامش بخش ترین قسمت زندگیم هستی تو باش تا من هم باشم   دخترم کم کم داره بزرگ میشه :       ...
23 آذر 1390

دختر شش ماهه مون

سلام دختر زیبای بابا . تولد شش ماهگیت مبارک . دخترم تو این 180 روز بابایی هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت شده . تو تموم زندگیه بابایی شدی . من و مامانی  از اینکه تورو داریم خیلی خوشحالیم از اینکه فرشته قشنگی مثل تو اومده تو زندگیمون خدا رو شکرمی کنیم.   بابایی فدای دست و پای کوچولوت فدای ختده های شیرینت بشه . دختر بابا ، از خدا می خوام همیشه اون لبهای خوشگلت بختده و سالهای سال تولدت رو جشن بگیریم.   دریای شش ماهمون :       دریا بعد از واکسن شش ماهگی :   ...
12 آذر 1390

دریای بغلی

این روزا دخمل من بدجور بغلی شده ، یک لحظه بدون من نمی تونه یک جا بند بشه . حسابی بغلی شده. همه کارامو در حالتی اتجام میدم که دریا تو بغلمه. حسابی مامانی رو خسته می کنه با این حال روز به روزبیشتر عاشقت میشم . نفس منی دخترم ، تموم زندگیم تویی دخترم زندگی با وجود تو خیلی لذت بخشه.   دریا در حال گریه روی روروک:   دریا در حال گریه برای بغل کردنش :           ...
6 آذر 1390

شروع غذای کمکی

دو هفته است که فرنی و سوپ ماهیچه رو شروع کردم . دخمل من از فرنی زیاد خوشش نمیاد سوپ هم گاهی وقتا خوب می خوره گاهی نه!!!!! غذای بی نمک دوست نداره دختر خوش خوراک من. دوست داره از غذای مامان و بابا بخوره ، غذای خودشو کمتر دوست داره . از این هفته برات پوره درست می کنم کاش خوشت بیاد     ...
29 آبان 1390

پنج ماهگیه دریا

دخترم منو این روزا خیلی اذیت می کنی . تو بیداری که شیر نمی خوری فقط تو خواب می خوردی که تازگیا تو خواب هم نمی خوری یا خیلی کم می خوری . از صبح تا شب از شب تا صبح همش با شیرخوردنت ورمیرم . مامانی خیلی غصه می خوره ...  هیچ کاری از دستم برنمیاد ... شبا بی خوابی می کشم روزا هیچ کاری جز خوابوندنت ندارم بلکه کمی شیر بخوری جون مامان اینجوری اذیتم نکن. امروز پنج ماهگیت تموم شد . وقت دکترته . ای کاش دکترت اجازه بده بهت غذا بدم . تازگیا خیلی شلوغ شدی یک لحظه اروم و قرار نداری .   ...
11 آبان 1390

عشق من

هر روز بیشتر عاشقت می شم هر روز بیشتر دوستت دارم   چه خوبه که خدا تورو به من داده چه خوبه که تورو دارم . تموم رندگیم تموم آرزوهام تموم   رویاهای من فقط تویی دخترم . عاشقانه دوستت دارم کوچولوی من   ...
25 مهر 1390

دریا شلوغی می کنه

دخمل نازنازیه  من تازگیا خیلی شیطون شده . وقتی مامانش شیر می خوره یا دستش می زنه لیوان شیر می افته زمین مامانش هم هیچ کاری جز خنده نمی تونه انجام بده . دوست داره بره سفره غذا رو داغون کنه اگه نذاریش گریه می کنه تازه دوست داره از اون غذاهای مامان و باباش هم بخوره . خلاصه دختر من کلی واسه خودش شلوغ شده . اون ساعت هایی رو هم که بیداره فقط باید باهاش بازی کنیم وگرنه با صدای نازک جیغ می زنه و تا بهش توجه نکنی همش جیغ می زنه نا بهش توجه کنی ... دخنرم بابایی رفته مسافرت ٤ روزه نمی دونم عکس العملت وفتی ببینیش چه خواهد بود شاید با اون لبهای خوشگلت مثل همیشه بخندی شاید هم نه ...     ...
24 مهر 1390