دریادریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دریا عشق مامان و بابا

89/9/21

امروز بعدازظهر بابايي رفت نتيجه آزمايش خونم رو گرفت . منم سر خود تو انترنت شروع به تحقيق كردم و همه چي رو اشتباهي متوجه شدم . با چشم گريون زنگ زدم به بابايي و گفتم فكر كنم سرخجه دارم !!!!!!!!!!!!! فورا بابايي اومد و راه افتاديم سمت مطب دكتر ! تا برسيم داغون داغون شديم . بالاخره خانوم دكتر نتيجه رو ديد و گفت از من سالم تري و كلي به من خنديد !!! من و بابايي از خوشحالي گريمون گرفته بود !!! اينم يه خاطره تلخ و شيرين بود !!!
24 فروردين 1390

خريد تخت و كمد

ني ني من ديروز عصر با باباجون و مامان جون و خاله جون رفتيم تخت و كمدتو انتخاب كرديم . چون بابايي كار داشت نمي تونست بياد . البته زنگ زدم نظر اونم پرسيدم . اون رنگي كه واست انتخاب كردم موجود نيود و قراره ۲۵ فروردين بياد . آخهدخترم ماماني اصلا از رنگ صورتي خوشش نمياد واسه همين رنگ سفيد و ياسي انتخاب كردم كه هم زيبا بود هم ملايم . مطمئنم تو هم خوشت مياد . ايشاله اين هفته بقيه وسايلتو هم ميخريم آخه ديگه چيزي نمونده بياي تو بغلم دخملم . ديروز عصر تو هم خوشحالي ميكردي آخه ماماني رو لگد بارون كرده بودي من فداي لگداي كوچولوت بشم . دوستت دارم ...
7 فروردين 1390

89/9/10

امروز رفتم سونوگرافي . همه چيز خوب و نرمال بود . امروز فهميدم كه صاحب يك دختر خوشگل و ناز شدم . يك دختر كوچولو تو دلم داره رشد مي كنه . يك فرشته ناز. خيلي خوشحالم . انگار امروز فهميدم كه حامله هستم . خدايا هزاران بار شكرت . عمر حاملگي ۱۲ هفته و ۶ روز  
6 فروردين 1390

بازم خستگي ...

  سلام دخمل خوشگلم . ماماني بازم بي حال شده . با شروع سه ماه سوم شدم مثل اولا كه حوصله نداشتم . دخملم سال نوت مبارك باشه عزيزم . سال ۹۰ هم واسه من هم واسه بابايي بهترين سال زندگيمون خواهد بود آخه قراره صاحب يه ني ني خوشگل بشيم . عزيزم همش نگرانتم همش دلشوره دارم . همش فكر مي كنم دخترم خوب رشد كرده ، خوب بزرگ شده و هزار تا نگرانيه ديگه ! امروز صبح كه بيدار شدم شروع كردي به لگد زدن . وقتي روزمو با لگداي تو شروع مي كنم اون روز حالم بهتره . من فداي تو بشم كه منتظر ميموني ماماني بيدار بشه بعد لگداتو شروع مي كني . كمتر از سه ماه مونده بياي تو بغلم و من نگات كنم  
6 فروردين 1390

اولين ضربان قلب عشق مامان

۸۹/۸/۱۰  ۹صبح بابايي رفت بيمارستان شهريار واسه سونوگرافي وقت گرفت . ساعت ۱۲.۵ ظهر باهم رفتيم .چيزي كه توي مانيتور ديدم واسم باور كردني نبود ! يه قلب خيلي كوچولو در حال تپيدن بود با سرعت ۱۵۶ بار در دقيقه . بابايي هم اومد قلب كوچولوتو ديد . توي جواب سونوگرافي نوشته بود يك جنين زنده با قلب واضح ديده مي شود . دخترم قدت فقط ۱۸ ميلي متر بود !عمرت هم ۸ هفته و ۱۲ روز بود ! از خوشحالي نمي دونستم چيكار كنم ؟! خدارو هزار بار شكر كردم بعدش به خاله ات زنگ زدم و گفتم كه قلبتو ديدم. اونم خوشحال شد . عصر نتيجه رو برديم پيش دكترت . دخملم به دنياي زنده ها خوش اومدي . من عاشقونه دوستت دارم .
2 فروردين 1390

اولين سونوگرافي

عصر 22/7/89 رفتم سونوگرافي آذربايجان . خيلي استرس داشتم همش از خانوم دكتر سوال ميكردم كه اونم با حوصله جواب ميداد . گفت همه چيز طبيعيه . دخملم اونقدر كوچيك بودي كه فقط يه نقطه به شكل ساك حاملگي ديده ميشدي . از اينكه همه چيز خوب و طبيعي بود خيلي خوشحال و راحت بودم . همه دردام يادم رفت .
2 فروردين 1390

پنج ماه اول بارداري من

  سلام دخملم ... الهي مامان فداي وول خوردنات بشه . وقتي تو دلم وول مي خوري انگار هيچ چيزي لذت بخش تر از تكوناي تو وجود نداره . ماماني رو بدجور عاشق خودت كردي. دخترم برات از پنج ماه اول حاملگيم بگم ، از همون روزي كه فهميدم تو دلم تورو دارم سرما خوردگي داشتم تا پنج ماه تموم! باور كردني نبود پنج ماه سرفه ، پنج ماه دماغ گرفتگي ، پنج ماه درد بدن ! سه ماه اول كه همش خسته بودم و بي حال. صبح كه از خواب بيدار مي شدم انگار كتكم زده بودن ، ناي هيچ كاري رو نداشتم حتي گاهي وقتا دلم ميخواست فقط گريه كنم ، خوشبختانه حالت ويار رو نداشتم و اين شانس بزرگي واسم بود . بالاخره مجبور شدم به علت سرماخوردگي طولاني تو پنج ماهگي ۶ تا آنتي بيوتي...
2 فروردين 1390

مامان شدن من

  سلام از امروز نوشتن تو اين وبلاگ رو شروع مي كنم . تو اين وبلاگ فقط در مورد كوچولويي مي نويسم كه مثل يك معجزه تو دلم خونه كرده . از اينكه خداي مهربون اين معجزه رو بوجود آورده ازش بي نهايت سپاسگزارم. دقيقا ۱۱/۷/۸۹ بود كه با بي بي چك متوجه شدم حامله هستم . هم خوشحال بودم هم هيجان همراه با ترس داشتم واسم باورنكردني بود فقط شبيه يك معجزه بود . يك آدم درون من در حال تشكيل بود  تصميم گرفتيم فعلا به كسي چيزي نگيم تا بعد ...  
16 اسفند 1389