18 ماهگی
عسل مامان ١٨ ماهه شد ...
عزیز دلم هجده ماهگیت مبارک . بعداز تولدت به دلیل مشغله زیاد مثل
خونه عوض کردن نتونستم وبتو آپدیت کنم ...
عزیزم تو این شش ماهه اخیر کلی بزرگ شدی ... تولد یک سالگیت
حرف زدنت در حد چند کلمه بود و چهار دست و پا میرفتی ولی از چهارده
ماهگیت شروع به راه رفتن کردی و حرف زدنت الان در حد جملات کوتاه شده.
مالکیت رو کاملا متوجه می شی و اصلا حاضر نیستی اسباب بازیات رو با
کسی تقسیم کنی ، اسم همه رو می دونی و دیگه بغل غریبه ها
نمی ری ، ٣ تا رنگ قرمز و سبز و آبی رو میشناسی ، اسم اکثر
حیوونا رو می دونی و دو تا هم شکل دایره و مربع رو یاد گرفتی ...
عزیز دلم می دونم اگه بیشتر باهات کار کنم بیشتر یاد می گیری ولی
به مامانی هم حق بده که خسته بشه ...
دختر ناز من ، مامان و بابا روز به روز بیشتر عاشقت می شن و هرروز
خدای مهربون رو به خاطر وجود فرشته ایی مثل تو شاکریم .
دخمل من حسابی بابایی شده وقتی بابایی میاد خوته مامان فراموش
میشه دیگه اصلا کاری به کار من نداره ... حسابی هم عاشق خاله
مهربونشه ...
واکسن ١٨ ماهگیتو هم کلی با ترس بردیم بهداشت زدیم تموم شد
واکسن بعدیت موند واسه شش سالگیت . اونقدر در مورد واکسن
١٨ ماهگی شنیده بودم که همش می ترسیدم دخملم اذیت بشه
ولی خدارو شکر نه از پا درد شکایت داشتی نه تب زیاد ... خدارو شکر
اینم چند تا عکس جدید از دریای من :
صبح زود قبل از زدن واکسن :